قربوننننننننت خداحافظ
کیانا شب بود و رفته بود سراغ اسباب بازیهای قدیمیش و توی حیاط ریخته بود و داشت بازی می کرد . من توی آشپزخونه بودم و دایی حسین هم توی حیاط بود و داشتیم باهم صحبت می کردیم ، کیانا کنترل دستگاه دیجیتال رو آورده و می گه مامان مثلا این تلفنه جواب بده. کیانا: سلام من: سلام عزیزم. کیانا: شام املت درست کردم بیایید خونمون . من: باشه، پس سبزی خوردن هم بگیر (چون داشتم با دایی حسین حرف می زدیم می خواستم مثلا سبزی پاک کنه و سرش گرم بشه). کیانا: سبزی گرفتم و پاک کردم و کاری ندارم، منتظرتونم که بیایید . من: چشم الان می یایم، کاری نداری خداحافظ کیانا: قربون...
نویسنده :
ماما فاطمه
15:31